از نامم «شهباز» خشنودم. هر وقت اسمم را سوال میکردند، با طیب خاطر میگفتم. از نام فامیلیام هم خوشم میآید؛ « آژیری». البته یک «حسن زاده» هم در میان است که همیشه خیلی مزاحم بود. تلاش شصت ساله فامیل برای حذف آن هم، به نتیجه نرسید. البته بگذریم که در شناسنامه خواهر و برادران و فرزندان بعضی را حسن زاد نوشته اند و بعضی را حسن زاده.
در زمان شروع حکومت پیشه وری در 1324 در تبریز متولد شدم و اکنون دهه هفتم عمر را میگذرانم. اگر مادرم دستم بگرفت و پا بپا برد، پدرم که «آژیر» خطابش میکردیم هم در دبیرستان فردوسی تبریز درسم داد، با کتاب مانوسم کرد و راه نشانم داد.
ظاهرا نه ولی طبعا اعتدال گرا هستم. البته در جوانی چنین نبودم. ظاهر و باطن آتشینی داشتم. اکنون دیگر آن انگاره ها و آن قهرمانان، به سترگی سابق نیستند و شاید هم کاملا استحاله و به نوستالژی مبدل شده اند و خود آن گشته ام که تصورش را هم نمیکردم. مسلما مسیر هفتاد ساله عمرم خالی از ماجرا ها و رویداد نبوده. من با این پیش انگاری که شاید ذکر و یاد برخی از آن یادمانده ها اندک گیرائی برای برخی از همپالگان، همسالگان و هم ولایتی ها داشته باشد، « دلی دولی گونلر » را ایجاد کردم. این نوشته ها و گفتارها نه شرط بلاغ است و نه رسالت پندآموزی دارد! همه پراکنده نگاریِ یادمانده هایِ نوستالژیک هستند. وبالش به گردنم. و به زبان خودم « بابالی بوینوما» .