توضیح: اولا بگویم که روز تولد و این لوس بازیها ، زمان ما مرسوم نبود. سالها از پی هم میگذشتند و نمیدانستیم که در چه پله ای از عمر هستیم. یک بار در هفت سالگی زمان رفتن به کلاس اول ابتدائی ویک بار هم زمان مشمول خدمت سربازی شدن از سن و سالمان خبردار شدیم. البته چهارم آبان هم که روز تولد شاه بود و محصلین را بطور اجباری از مدرسه به استادیوم باغ شمال میبردند تا با تکه چوبی برای استاندارو سایر مقامات لشکری و کشوری استان عملیات ریتمیک نمایش دهیم !!،باعث شد که با مفهوم روز تولد آشنا شویم. تا آنکه زمانه عوض شد و ما نیز به تبعیت از بدعت غرب ، روز تولد وروز مادر و..را پذیرا شدیم. دو سال قبل در روز تولدم مکالمه و محاوره ای با دنیس دخترم داشتم که فکر کردم علنیش کنم تا نشان دهم نه تنها تخم دو زرده نیستیم که هیچ اصلا عاری از زرده ایم.
————————————————————————-
—————————————-
هیشکی مثلش نمیتونه خیلی چیزا رو28 November 2011 at 07:37
از برخی لحاظ اصلا شبیه به هم نیستیم ولی از برخی لحاظ دیگه اینقدر شبیه به همیم که خودم دهنم قد غار باز میمونه. از خلقیات و ذهنیات بگیر تا حرکات صورت و دست و پا. البته که حضرت آقایی که در موردشون صحبت میکنم یه پارچه کمالاتن و اگه قد ارزنی پرزهای منفی بر لوح وجودشون دیده میشه، هم محض رد گم کنی هستن و خداوندگار اونا رو درشون کار گذاشته که چشم نخورن و منم فقط همون منفیا رو غارت کردم و خوبیارو گذاشتم سرجاشون بمونن و هیچ بویی ازشون نبردم خلاصه.مثلا هر دومون از جمع شلوغ خوشمون نمیاد. هردومون وقتی از ساعت خوابمون میگذره خاموش میشیم و سریع میگیم «شب بخیر٬ من رفتم بخوابم». هردومون شوخیامون یه جوره٬ یه موقعایی خیلی بامزه (البته ایشون رو عرض میکنم) و خیلی موقعا خیییییلی تند (در این یکی من هم سهیمم به شدت). هر دو مون اصلا اهل احساسات زیادی و ویولون زدن و آه و اوه و چسنالههای شاعرانه نیستیم.منم وقتی دارم یه کاری رو انجام میدم اینقدر الکی هول بازی درمیارم که آسونترین کار رو یه موقعایی نمیتونم انجام بدم. مثلا وقتی میخوام فرم پر کنم اینقدر هول میکنم که اسم خودم رو هم اشتباه وارد می کنم. یا مثلا وقتی یه کاری رو می خوام دقیق انجام بدم حتما خرابش میکنم.
از شباهتهای ظاهری هم بخوام بگم اینکه منم وقتی میخوام خیلی فکر کنم لب و دهنم رو میدم جلو. خیلی شباهتا رو تازه وقتی دفترچه خاطراتش رو خوندم متوجه شدم و پیش خودم گفتم حالا فهمیدم پس من چرا اینجوری میکنم و اینجوری فکر میکنم. بگو به کی رفتم.
بعد از این اوِرتور جانانه، حالا میخوام چندتا جمله خبری بگم و والسلام:
به نظر من هیچ کس مثل بابام شوخیای به جا نمیکنه
باز هم به نظر من هیچکس مثل آژیری حاضر جواب نیست (خوبه یا بده؟ بستگی داره.)
هیچکس مثل بابام حرف رو رک و شالاپی نمیگه و وقتی هم بهش میگی (در حالی که سعی میکنی خندهت رو قورت بدی از بس حرفای شالاپیش خندهداره ) «چرا اینو گفتی؟» نمیگه: «برای چی نگم؟ راستش رو گفتم.»
هیچکس مثل بابام وقتی میگی: «خب چرا راستش رو میگی؟ میبینی ناراحت میشه راستش رو نگو» نمیگه: «نمیتونم راستش رو نگم. چون مثل شماها متظاهر نیستم.»
هیچ طرز نگرشی نسبت به دنیا و سیاست و تاریخ اندازه نگرش بابام به دل من نمیشینه. در عینی که خیییییلی سیاه میشه بعضی وقتا٬خییییییییلی هم خنده دارمیشه و از نظر من خیلی به واقعیت نزدیکتره و در عین حال هر نوع رمانتیک بازی و آرمانگراییهای پروانهای رو در نطفه دار میزنه.
من فقط بابام رو دیدم که اصلا ننازه به اون چیزی که میدونه (که حقا زیاد میدونه) و خودش رو جدی نگیره (که من خیلی میپسندم)
هیچ کس مثل بابام نمیتونه از آینه دوچرخه به عنوان آیفون تصویری استفاده کنه.
هیچکس مثلا بابام نمیتونه ابتکارش رو خرج یه بشقاب بکنه و با سوراخ کردنش و سوار کردن دو تا عقربه و یه موتور به بشقاب٬ ساعت بسازه.
هیچکس مثل بابام شیفته گربهش نمیشه در حدی که بگه: «بخدا این عباس (گربه مون!) یه موقعایی از شما با احساس تره.» یا در جواب اینکه: «بابا٬ عباس رو از ما بیشتر دوست داری؟» بگه: «آره چون زبون نداره.»
هیچکس مثل بابام نمیتونه مدافع حقوق حیوانات باشه در حدی که وقتی زن یکی از دوستاش بهش میگه: «شهباز٬ مینیتون رو (سگ پا کوتاه ریزه میزه) بذار تو بالکن، پسرم میترسه.» بگه:«تو پسرت رو بذار تو بالکن ».»
در عین حال هیچکس هم حیوانات رو در مواقع «لازم»، مثل بابام به سزای اعمالشون نمیرسونه. مثل وقتی که بابام با کلی تلاش و زحمت تاس کباب پخته بود و جِفری، گربه خونه، از هیجان بوی غذا پریده بود روی کابینت و قابلمه رو از روی گاز پرت کرده بود روی زمین و گوشت و استخوان و سیبزمینی و مخلفات به حالت شَتَک زده روی زمین پخش شده بودن و جفری هم خوشحال که الان توشون شنا میکنم داشت میرفت به سمتشون که بابام با ادب و احترام جفری رو پرت کرد از آشپزخونه بیرون و در حالی که به زمین و زمان فحش میداد زمین رو سریع شست و همه غذا رو ریخت توی سطل آشغال و نذاشت یه قطره از اون غذا نصیب گربه بشه و وقتی بهش گفتیم: «خب حالا که ریخته حداقل بذار جفری بخوره.» گفت: «خیلی کار خوب کرده بهش پاداش هم بدم؟. اینجوری فکر میکنه کار خوبی کرده. همهش رو میریزم تو آشغال ولی نمیذارم جفری یه تیکه هم بخوره.»
هیچکس به اندازه بابام همکاری با دیگران رو جدی نمیگیره در حدی که وقتی باهاش میخوای سوار تاکسی خالی بشی (اون زمانی که تاکسیها جلو دو نفر سوار میکردن) اصرار داشته باشه که ما جلو بشینیم و خلاصه خودش بشینه روی دنده، تنگ دل راننده و من رو هم به زور بچپونه بغل دست خودش و وقتی با عصبانیت میگی: «خب پشت که خالیه؟ چرا اینجوری میکنی؟» بگه: «من و تو که دختر و پدریم میتونیم بغل دست هم بشینیم. مابقی ممکنه نسبتی با هم نداشته باشن و نخوان اینجوری بچسبن به هم و اونموقع رانندههه مسافراش رو از دست میده.»
هیچکس مثل بابام به همیاری دیگران نمیشتابه، در حدی که پشت چراغ قرمز، در حالی که پشت رل نشسته یه دفه نگاه کنه ببینه ماشین بغلی درش درست بسته نشده و تا کمر از پنجره خم شه به سمت ماشین طرف و در حالی که میگه: «قربان در ماشینتون بازه.» مدام میان بهت راننده از این همه محبت و فداکاری مصرانه، در ماشین طرف رو با مشقت از پشت رل تق و تق باز کنه و ببنده تا بالاخره درست بسته بشه و این وسط از قلم نیفته شیهههای من و رزا که پشت ماشین افتادیم روی زمین.
هیچکس مثل بابام بیتفاوت به مادیات و ظواهر نیست در حدی که یه تختخواب نو خریده باشه و در همون لحظه بخش انتهایی تخت چوبی رو با اره ببره چون که پاش مدام میخورده بهش و اذیتش میکرده.
هیچکس (به جز خودم) نمیتونه اصطلاحات و تعارفها رو برعکس تحویل بقیه بده و به خانمی که سن بالایی داره و یه بچه کوچیک باهاشه بگه: «نوهتونه؟» و وقتی طرف با اخم میگه: «نخیر٬ بچهمه.» بگه: «ماشاءالله! اصلا بهتون نمیاد!!!!»
هیچکس مثل بابام گستره اطلاعاتش مرزهای سنین رو رد نمیکنه در حدی که وقتی از دم تلویزیون روشن رد میشه یه دفه بگه: «این ایرو سمیته؟» یا بگه: «داشتم مصاحبه مریلین منسون رو گوش میکردم. خیلی عاقلانه حرف میزد.»
هیچکس مثل بابام نمیتونه نسبت به اتفاقات عجیب و جالب بیتفاوت باشه. مثلا وقتی با هیجان بهش میگی: «باباااا! امروز جمعیت دنیا شد هفت میلیارد..» در کمال خونسردی بگه: «خب که چی؟ مثلا این چه دردی از دنیا حل میکنه که خودتو میکشی براش؟»
هیچکس نمیتونه مثل بابام با محبت بهت بگه: «پدرسگ» و در جواب من (این مال دوران کودکیمه. الان اینقدر لوس و یخ نکنی نیستم) که میگم: «هه هه هه، اینجوری که داری به خودت فحش میدی.» بگه: «خب بدم. بازم میدم. پدرسگ.»
هیچکس مثل بابام (این هم مال کودکیه، البته تا حدود ۱۳، ۱۴ سالگی کارآیی داشته)، نمیتونه وقتی تو با هیجان داری یه چیزی رو برای کسی تعریف میکنی، با خونسردی از بغلت رد بشه و در حال رد شدن به طرف مقابلت بگه: «دروغ میگه.» و داد تو رو بفرسته بره هوا و خودش دنبال این داد و غر غر بخنده و بگه: «خیلی خری بخدا که عصبانی میشی.»
هیچکس مثل بابام نمیتونه اینقدر تیز باشه که وقتی یه گدا زنگ در رو میزنه و میگه: «گدام٬ بدبختم٬ بچهم روگازه و آی و وای» از پشت آیفون بگه: «والله من خودمم نوکر این خونهم و از تو بدبختترم.» یا وقتی مثلا بهش میگی: «بابا دوستامون دارن میان٬ میشه تیپ بزنی؟» بگه: «نخیر تیپ نمیزنم. خیلی ناراحتین میتونین بگین من کارگرم.»
هیچکس مثل بابام شیفته میخ٬ دریل٬ چکش و آویزان کردن هرچیزی روی دیوار؛ از ساعت گرفته تا عینک و انگشتر٬ نیست.
هیچکس نمیتونه مثل بابام با چراغ روشن لامپ عوض کنه!
هیچکس مثل بابام نمیتونه رک به دوستامون که اومدن خونهمون و به بابام میگن: «عمو شهباز چرا نمیاین پیش ما بشینین با هم یه گپی بزنیم؟» بگه: «والله قربان راستش نه شما از مصاحبت با من لذت خواهید برد٬ نه من از مصاحبت با شما!»
هیچکس مثل بابام نمیتونه وقتی مهمونی که یکم طولانیتر از حد انتظارش (انتظار بابام منظوره) نشسته٬ از جاش بلند میشه یه پرتقال برداره از جاش بپره و بگه: «ای وااااااا ی٬ تشریف میبرین؟ چرا به این زودی؟»
هیچکس به بامزگی بابام در جواب ما که میگفتیم: «ازدواج که بکنم اله و بله میکنم.»نمیتونه بگه: «الکی خیال نبافین… هیچ خری شماها رو نمیگیره.» (تا الانش که راست گفته)
هیچکس مثل بابام نمیتونه موقع دعوا بهترین پیشنهاد رو بده. مثل وقتی که من و رزا دعوامون میشد و نعرهمون میرفت هوا٬ میومد میگفت: «آقا جان٬ اصلا میدونین چیه؟ با هم قهر کنین و اصلا با هم حرف نزنین.» یا: «بغل گوش من اینقدر نعره نکشین. قشنگ برین تو اون اتاق در رو ببندین اینقدر همدیگه رو کتک بزنین تا غش کنین.»
هیچکس مثل بابام بلد نیست برای تلویزیون و تلفن و همهچیز یه کلید دم تختش نصب کنه که راحت از اونجا همهچیز رو مثل پادشاه کنترل کنه.
هیچکس مثل بابام ۱۵ تا عینک نداره در هرررر جای خونه که فکرش رو بکنی؛ از دم سینک آشپرخونه بگیر تا کنار وان و کنار بالشت و پشت قاب عکس هال و یه گوشهای در راهرو و آویزون از میخی در انبار و مخفی در جایی در راه پله..
هیچکس مثل بابام اینقدر باهوش نیست که وقتی داره سیب پوست میکنه و یه تیکه از پوستش میافته زمین٬ مابقی پوستهاش رو هم بریزه زمین و وقتی تو با تعجب بهش میگی: «اِ! این چه کاریه میکنی؟ خب بشقاب بردار.» خیلی عاقل اندر سفیه نگاهت کنه و بگه: «نمیفهمی دیگه. اون یه تیکه افتاده و من که باید خم بشم اون یه تیکه پوست رو بردارم٬ خب چرا بقیه رو هم نریزم و یه دفه آخر سر خم نشم و همهش رو باهم بر ندارم؟ اینجوری بشقاب هم کثیف نمیکنم.» و حقا که راست میگه.
هیچکس مثل بابام نمیتونه بگه: «این خونه قانون داره. طویله نیست.»
هیچکس مثل بابام نمیتونه محض برانگیختن وحشت و تعجب بقیه بگه: «دخترم درس نخون٬ درس مال خره. به جاش تقلب کن.»
هیچکس نمیتونه مثل بابام به شوخی به دوستامون که زیاد میومدن خونهمون بگه: «دخترم یا پسرم٬ شما که هر روز اینجایی٬ قشنگ شناسنامهتم بیار اینجا یه دفه بشو عضو خانواده مایا بگه: «شما که همیشه اینجایی٬ حداقل کوپنهاتون رو هم بیار اینجا ازشون استفاده کنیم».ا
خلاصه کلام اینکه درسته دو تا آدمی که به هم شبیهن ممکنه یه موقعایی آبشون با هم تو یه جوب نره اما انصافا هیییییییییییچکس نمیتونه مثل بابام من رو بخندونه.
تولدت مبارک!
Mahtab Poursaied
خیلی قشنگ بود دنیس…ولی چیزی که از همه قسمتها منو بیشتر یاد بابات انداخت رکگویی باباته…..هر چند که من به خوبی تو نمیتونم بنویسم ولی قشنگترین خاطره ایی که دارام ماله دوم راهنماییه……. دنیس برای اولین بار منو دعوت کرده بود خونشون منم یکمی خجا…See More
Denise Ajiri
ووااااااااای مهتاب٬ قششششششنگ اون روز یادم اومد. حتی یادمه کجای اون میز گرده نشسته بودی. بمیییییرم برات که آب شدی از خجالت. من و رزای موذی هم هار هار میخندیدیم. مااااااااااااچ
28 November 2011 at 10:51 · Like · 1
Maryam Manzoori
بابای دنیس یکی از بی تکلف ترین و بی ادعاترین و در عین حال عمیقترین و مطلع ترین افرادی است که من می شناسم. این را از همان هفته اولی که با رزا دوست شدم و دوتایی درباره خونواده هامون حرف میزدیم و میخندیدیم متوجه شدم. بعدش هم از طریق دنیس و مطالبی که مینوی…See Mor
Shahbaz Ajiri
مهتاب جان عمو بقربونت بخدا دست خودم نیست من اشتهایم را بیشتر از بچه هام دوست دارم وشده که از دستشون لقمه را قاپیده و در حال فرار بلعیده ام توکه جای خود داری کاش میتوانستم یک تیکه مرغ کنتاکی برات بگیرم تا با تو بیحساب شویم ولی این دلیل نمیشود که باز هم دست طمع به سینه مرغ من دراز کنی .که غد غد کنان نفرینت میکنم. ممنون از محبتت مهتاب دخترم.
28 November 2011 at 11:14 · Like · 1
Shahbaz Ajiri
مریم عزیز بقول شما فارسها ! چوبکاری میفرمائید. شما آنور سکه را ندیده اید در این مورد مادر بچه ها یابقول ما ترکها «منزل» شاید باشما هم نظر نباشند چون در طول زمان بارها سکه چرخیده و بر دیگر رو هم افتاده و متلونی اندرون بر ایشان نمایان گشته!! شاید ب…See More
Fari Jalalzai
عمو اژیري عزیز امیدوارم ازین یاد داشت که به نوشته دنیس اضافه میکنم ، نا راحت نه شوید.
قرار است پرده از راز بزرګي بردارم که شاید براي خیلي از دوستان خواننده تا حال هویدا نه شده او اګر شده کلي بوده و از جزیات مسله شاید تا حال کسي مثل من اګاه نیست .
اما …See More
Shahbaz Ajiri
فرشته جان دوست پشتون من. اولا ممنون از محبتت. من همیشه جویای احوالاتت هستم. مجذوب آن عکس دوسال پیشت شدم که تازه رونمائی کرده ای. واما در مورد پیشاور من گزارش روزانه از آن زمان دارم و وقتی به آن قسمت از نوشته ها که مربوط به 69/1968 میباشد رسیدم به دنیس میگویم که در جریانت بگذارد.
Denise Ajiri
آژیری این پیام تبریکاتت رو من مثل چاپار برات میارم اینو سِنتی فرستاده برات من اینجا کپیش میکنم: Amoo shahbaz aziz tavalodetoon mobarak.. Yadameh ke shabayee ke miyamodam pishe Rosa, ta sob mikhandidimo nemizashtim deniso amoo shahbaz bekhaban.. Atoo …See More
Denise Ajiri
اینو سمن: عمو شهباز بیمارستان آمریکاییها به دنیا اومدن از قول من خیلی تولدشون رو تبریک بگو.
Denise Ajiri
اینو سلماز: tas kababeshoun ro rikht zamin akhar vali chon az jeffery asabani budan behesh nadan orokhtan too satl. ya inke sobaee ke be jaye daneshgah saat 7 sob miumadam khounatoun va too peleha amoo shahbaz ro mididam o migoftan dokhtaram kilid ro b…See More
Elahe Ravanshad
دنیس جان، خیلی با صفا و صادق نوشتی. تولد بابا را بهشون تبریک می گویم و تبریک دیگری هم برای داشتن دختری که بلد هست که افکار و احساساتش را اینچنین در قالب کلام بریزد. من هم از آقای آژیری یک خاطره بامزه دارم اما قابل تعریف نیست چرا که باید از هنرها…See More
Shahbaz Ajiri
الهه عزیز هیچچی از تیاتر دوثانیه ای بیاد ندارم ولی وجاهت ومدیریت کلامی تانرا تحسین میکنم . ممنونم از محبتتان و اینکه دنیس را مجددا به دلم لانسه کردین .دنیس همیشه نه ! ولی اغلب شاکر محبتهای شماست . ایندفعه نشد ولی دفعه آینده که به آن بلده کفر آمدم حتما میبینمتان. باز هم ممنونم.
28 November 2011 at 19:06 · Like · 1
Zahra Matin
دنيس عزيزم خيلي زيبا نوشتي چيزهايي رو كه نميشه يكجا گفت به باباها.تولدت بابا رو تبريك ميگم بهشون و به تو كه دخمل گلش هستي
29 November 2011 at 02:05 · Like
Hannah Kaviani
آقای آژیری عزیزم… آشنایی من با شما ، با صحبت های دخترا درباره تون شروع شده، و آشنایی اصلی من باشما در زمان تلخی برای همه مون بوده، اما اون چیزی که برای من در این مواجهه ارزشمنده این بوده که شما حتی در روزهای تلخ هم ، یک طنزی در کلام و رفتار داشتید، ک…See More29
دختر ظاچند قسم شیعه گونه باورم شد که با پ…See More 04:33 · Like
Hannah Kaviani
ای وای آقای آژیری، بنا بر این بود که من برای شما بنویسم و نه بر عکس…به هر حال که چه مارکسیست چه شیعه، من چاکر شما هم هستم …
Shahbaz Ajiri
خانم متین ممنونم . دخمل گل من بوستانی از دوستان خوب مثل شما دارد .امید سرافرازی برایتان دارم.
29 November 2011 at 04:39 · Like
Shahla Ajiri
دنیس جونم تولد بابات و برادرم شهباز را به تو و خودش تبریک میگم البته از اواخر آبان ماه خودش سعی در یادآوری این موضوع داشت (مثل همیشه) تا مبادا یادمون بره تولدش تو راهه. از بابت خاطره…توی نوشته هات روزهای گذشته رو میبینم و شبهای مهمونی که آخر شب دست ب…See More
30 November 2011 at 14:47 · Like · 1
Denise Ajiri
بابا اینو یاشار نوشته: من یه بار خونتون بودم، آیفون زنگ خورد ویه گدای داغونی بود که کفش و لباس میخواست، عمو شهباز آیفون رو جواب داد و با یه لحنِ خیلی خیلی شاهکار و بی نظیری که هنوز تو گوشمه گفت که آقا من خودم نوکرشون (یا کلفتشون)هستم و آقا (یا صابخونه) خودشون نیستن!
هنوز یادم میوفته گاها و هرجا و تو هر حالتی که باشم نمیتونم جلو خندم رو بگیرم،،
1 December 2011 at 01:12 · Like
Denise Ajiri
اینم مینورام: Yadame yek bar mano Rosa yek cake bibi ro Khordimo yek boresh khaili koochik baraye amoo Shahbaz gozashtim, vaghti amoo Shahbaz sahneye jenayato didan be man goftam khanom mashallah dar shekame shoma ejdeha khofte, az in be bad bejaye feng shui kardane khoonehaye mardom medeye khodeto feng shui kon :):) Amoo Shahbaze aziz tavalodetoon mobarak.
1 December 2011 at 01:12 · Like
Faez Eh
دنیس عزیز تولد بابای عزیز رو تبریک می گم ایشاالله همیشه برقرار و پیروز باشید…. در ضمن متن خیلی خیلی قشنگ بود
Shahrokh Shahrokh
دنیس جان من این نوشته ات را ندیده بودم صادقانه بگویم که حسودیم شد چرا که دخترم مرا اینقدر نمیشناسد که تو برادرم را . اینرا با جرات نوشتم چون هیچکدام بلد نیستند فارسی بخوانند