حسن عمو تعریف می کرد؛ در آن زمان که همه به حمام عمومی می رفتند. دلاک ها ( کیسه کش های حمام) سرو ریش هم می تراشیدند. روزی که من هم در حمام بودم، دو دلاک برسر سر تراشیدن سر حاجی بزاز دعوایشان شد و هر کدام ادعا می کردند که حاجی مشتری اختصاصی او هست . دعواشان بالا گرفت و بزن بزن و مشگفه ( پارچ مسی حمام ) پرت کردن ها و…. در این میان مشتریان سعی می کردند که غائله را بخوابانند و آن دو را آشتی دهند. بالاخره با پادر میانی و توسل، مش صادق و مش جعور را از هم جدا کردند بعد از چندین صلوات و خواهش، بالاخره تُن صدا ها پائین آمد و فحش های چارواداری ملایم و کم مایه تر شد. حاجی بزاز هم که بالاخره باعث و بانی دعوا بود، متحیر رو ی سکو در کناری نشست.
میر تقی نوحه خوان و چند نفر دیگر، مش صادق دلاک را که بیشتر جوش می زد، به کناری کشید و با عتاب « مش صادخ اوتان میسوز آخی سیز همکار سوز! » ( مش صادق خجالت نمی کشید؛ آخه شما همکارید)
مش صادق در حالیکه سرش را تکان می داد با نگاهی به حاجی بزاز؛ « بابا، سوز حاجینین باشینده دگی کی؛ سیچیم اونون باشینا! مش جعور ایستیر زیرکلیخ ائلیسن» . ( بابام، دعوا بر سر تراشیدن سر حاجی نیست. ریدم به اون سرش. مش جعفر میخواهد رندی کنه). بالاخره هر دو طرف دعوا را کشان کشان مجبور به بوسیدن هم و ترک مخاصمه کردند و غائله پایان یافت. حاجی بزاز که در این میان بی دلیل فحش را خورده بود، دوشی گرفت و رفت.